عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

 

عکس های خاطره انگیز از دوران شیرین دبستان

 

 

 

عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

 

عکس های خاطره انگیز از دوران شیرین دبستان

 

عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

 

عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

 

عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

 

عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

 

عکس های خاطره انگیز از دوران شیرین دبستان

 

عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

 

عکس های خاطره انگیز از دوران شیرین دبستان

 

عکس های خاطره انگیز از دوران شیرین دبستان

 

عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

 

عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

 

عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

 

عکس های خاطره انگیز از دوران شیرین دبستان

 

عکس های خاطره انگیز از دوران شیرین دبستان

 

عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان

ما نسل .......

ما
نسل بوسه های خیابانی هستیم ،
نسل خوابیدن با اس ام اس ،
نسل درد و دل با غریبه ...های مجازی ،
نسل غیرت روی خواهر ، روشنفکری روی دختر همسایه ،
نسل شرت دی اند جی در سجده نماز
نسل لایک و پوک از روی قرض ،
نسل کادو های یواشکی ،
نسل خونه خالی و دعوت شام ،

نسل پول ماهانه ی وی پی ان ،

نسل صف و دعوا ،
نسل تف ، وسط پیاده رو ،
نسل هل ، توی مترو ،
نسل مانتو های تنگ ،
نسل " شینیون " زیر روسری ،

نسل کارگران پیر مو رنگ کرده برای جوانی و پیشنهاد کار ،
نسل شارژهای اینترنی ،

نسل " copy , paste " ،

نسل عکسای لختی در ساحل دوبی ،

نسل جمله های کوروش و دکتر ،

نسل فتوشاپ ،

نسل دفاع از فاحشه ها ،

نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس ،

نسل سوخته ، نسل من ، نسل تو !


یادمان باشد ، هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم ،

بین عذاب هایمان ، مدام بگوییم ، یادش بخیر ،

دنیای ما هم همین طوری بود

 

آدم های ساده

آدم های ساده را دوست دارم
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند!
همان ها که برای همه لبخند دارند!
همان ها که همیشه هستند ، برای همه هستند!
آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد؛
عمرشان کوتاه است...!!
بس که هرکسی از راه می رسد
یا ازآنها سوء استفاده می کنند!
یا زمینشان می زنند!
یا درس ساده نبودن بهشان می دهند!
آدم های ساده را دوست دارم!
بوی ناب " آدم " می دهند...
 

پیام متفاوت و خواندنی کارگردان مارمولک به اصغر فرهادی: عزیز برادر الان وقت جایزه نبود!

در شرایطی که موج تبریک و البته حمله به اصغر فرهالدی بخاطر گرفتن جایزه و موفقیتهایش ادامه دارد کمال تبریزی کارگردان فیلم زیبای " مارمولک"در پیامی متفاوت و طنز گونه به کارگردان شهیر ایرانی نوشت:

«سلام بر تو ‌ای اصغر فرهادی سینمای ایران! نمی‌دونی چقدر بابت این جایزه‌ای که گرفتی خوشحالم! ولی افسوس که در این شرایط ایده‌آل! نمی‌تونم احساسم رو به کسی ابراز کنم... شهر شلوغه و همه به هم، گیر دادن! می‌ترسم بهت تبریک بگم و بابت همین تبریک خشک و خالی، بشم عامل بیگانه و صهیونیزم جهانی و طرفدار مراسم فواحش هالیوود!»

نویسنده و کارگردان فیلم "لیلی با من است" در بخش دیگری از پیام خود می‌افزاید: «آخه عزیز دل برادر! الان هم وقت جایزه گرفتن بود؟! اونم از گلدن گلوب؟! آدمه دیگه! فکر نکردی تو این شیرتوشیری بزن و ببند خانه سینما، حسادت بعضی‌ها گل کنه؟ کلا در خانه سینما رو گل بگیرن؟!. این همه متلک بارمون کنن!؟ آخه به فکر ما نیستی، به فکر سینما باش با این جایزه گرفتنت! رفتی اون جایزه گنده گنده رو گرفتی! حالا ما چه خاکی به سرمون کنیم؟!»

آقای تبریزی با اشاره کنایه‌آمیز به سکوت مسولان و رسانه‌های داخلی یک جریان و دولتی در قبال موفقیت جهانی فیلم "جدایی نادر از سیمین" می‌افزاید: «اسکارو که دیگه نگو!.. اگه دادن، پیشنهاد می‌کنم اصلا نگیری! یا اگرهم مجبور شدی بگیری، لااقل تقدیمش کن به اینایی که سریال‌ها و فیلم‌های جهانی ظرف ۳۳ روز می‌سازن؛... بلکه سینما یه کم از دست و زبان‌‌شون در امان باشه!»

وی اضافه می‌کند: «یه حسن دیگه هم داره، اگه این جایزه‌هایی رو که تو گرفتی، اینا بگیرن، دیگه می‌شه جزو افتخارات ما و به احتمال زیاد، از تلویزیون خودمون هم نشونش می‌دن.»

در این میان اما گفت‌و‌گوی کیومرث پوراحمد، کارگردان سر‌شناس ایرانی با سایت "عصر ایران" تلخ و شیرین است شاید مثل روایت این "جدایی شیرین" فرهادی.

پوراحمد می‌گوید: «با این وضعیتی که جامعه سینمای ما دچار آن شده است، یعنی انحلال خانه سینما، مشکلات فیلمسازی و انواع و اقسام فشار‌ها... به قول رند خراسان مهدی اخوان ثالث: هوا بس ناجوانمردانه سرد است... جایزه‌ای که اصغر فرهادی برد، این زمستان را برای من بهار کرد.»

وی اضافه می‌کند: «در چنین جمع پرستاره‌ای، مدونا - که مولانای ما را به جهان شناسانده است - نام اصغر فرهادی را اعلام می‌کند و جایزه را به اصغر فرهادی می‌دهد. اصغر فرهادی هم آمد و خیلی مختصر اما درجه یک و عالی حرف زد. یک جمله کوتاه گفت و در‌‌ همان یک جمله خیلی حرف‌ها را زد، گفت که مردم ایران واقعاً‌ صلح طلب هستند.»

این کارگردان ایرانی از مسوولان نیز انتقاد می‌کند که از فیلم‌هایی که به سفارش دولت نیستند خوششان نمی‌آید و حمایت نمی‌کنند.

پوراحمدی در مورد انتقاد از فرهادی به خاطر دست دادن با آنجلینا جولی می‌گوید: «اصغر فرهادی دیپلمات نیست که بخواهد رفتار دیپلماتیک حکومت ایران را رعایت کند. اما حالا که چنین کاری کرده، من پیشنهاد می‌کنم وقتی به ایران برگشت، به جرم اینکه با آنجلینا جولی دست داده او را شلاق بزنند!»

وی افزود: «اصغر فرهادی را به دادگاه ببرند تا معلوم شود که دست دادن با زن نامسلمان چند ضربه شلاق دارد. بعد شلاقش بزنند! این خیلی خوب است و تکلیف دیگران را هم روشن می‌کند. مجلس هم که تصویب کرده است مجازات آنتن ماهواره داشتن شلاق است. اساسا شلاق خیلی کارساز است و همه مسائل را حل می‌کند، ‌تردید نکنید. به خصوص شلاق زدن فرهادی دل بعضی‌ها را خنک می‌کند.»

شعر

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید

وقتی عطش طمع تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم

 نه عقلی بود و نه دلی

 چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 یک آن شد این عاشق شدن

 دنیا همان یک لحظه بود

  آن دم چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

  وقتی که من عاشق شدم و شیطان به نامم سجده کرد

 

دانلود - وای از شب من - سالار عقیلی

سالار عقیلی ؛ ارکستر ملی در باغ عفیف آباد شیراز ؛ وای از شب من  
 

از اینجا دریافت کنید          از اینجا دریافت کنید

MediaFire                                    4Shared  

 

من شمع لرزانم ، از شب گریزانم

کز غم فزون گردد ، تاب و تب من

وای از شب من

شب چون فراز آید ، افسانه ساز آید

آید ز تنهایی ، جان بر لب من

وای از شب من

شبها به غم مبتلا شوم

با مرغ شب همنوا شوم

از بینوایی

جویم به میخانه هر شبت

تا بوسه ای نوشم از لبت

نوشین لب من

وای از شب من

وای از شب من

هر شب ز اشک ستاره ها

افتد به جانم شراره ها

بی ماه رویت

دل بی تو لبریز خون شود

دور از رخت شب فزون شود

تاب و تب من

وای از شب من

وای از شب من

مراد من از جهان تویی

مهربان تویی

شمع محفل من

شادی دل من ، در جهان تویی

حدیث دل با خدا کنم

ناله ها کنم

تا به ناله تو را با شکسته دلان

آشنا کنم

جان ریزم به پای تو

می میرم برای تو دیگر چه خواهی

دل سوی تو بنگرد

با یاد تو بگذرد ، روز و شب من

وای از شب من

چون شمع سحر گهی

می سوزد دل رهی

 

شبها به غم مبتلا شوم

با مرغ شب همنوا شوم

از بینوایی 

 

دانلود-برگ خزان -ایرج بسطامی

ایرج بسطامی ؛ از آلبوم " خزان و آرزو " ؛ تصنیف برگ خزان  
 

برگ خزان-ایرج بسطامی

 

به رهی دیدم برگ خزان، پژمرده ز بیداد زمان
که از شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو کرده نهان ، در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود

ای برگ ستمدیده ی پاییزی
آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی
روزی تو هم آغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی

ای عاشق شیدا، دلداده ی رسوا
گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی، باشد نه وفایی
جز ستم ز دل نبرده ام
آه بار غمت در دل بنشاندم
در ره او من جان بفشاندم
تا شود نوگل گلشن و دیده شود
رفت آن گل من از دست
با خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خار ستم
این پیکر بی جان

لینک دانلود - ایرج بسطامی
لینک دانلود - مرضیه

آه باران -  فریدون مشیری

به یاد این شبهای بارانی پاییز

آه باران

ريشه در اعماق اقيانوس دارد -  شايد - 

                    اين گيسو پريشان كرده

                                       بيد وحشي باران .

يا ، نه ، دريايي است گويي ، واژگونه ، بر فراز شهر ،

                                                 شهر سوگواران .

 

 هر زماني كه فرو مي بارد از حد بيش

ريشه در من مي دواند پرسشي پيگير ، با تشويش :

رنگ  اين شب هاي وحشت را

                                   تواند شست آيا از دل ياران ؟

 

 چشم ها و چشمه ها خشك اند .

روشني ها محو در تاريكي دلتنگ ،

همچنان كه نام ها در ننگ !

 

 هرچه پيرامون ما غرق تباهي شد .

آه ، باران ،

اي اميد جان بيداران !

بر پليدي ها - كه ما عمري است در گرداب آن غرقيم -

                                         آيا‌، چيره خواهي شد ؟

فردا تو می آیی

 فردا تو می آیی

امشب دلم می خواد تا فردا می بنوشم من

زیباترین جامه هایم را بپوشم من

با شوق رویت باغچه هامونو صفا دادم

امشب تا می شد گل توی گلدونها جا دادم


بعد از گسستن ها آن دل شکستن ها


فردا تو می آیی


بعد از جداییها آن بی وفاییها


فردا تو میآیی

از خونه ما ناامیدیها سفر کرده


گویا دعاهای من خسته اثر کرده


من روز و شب را می شمارم تا رسد فردا

آن لحظه خوب در آغوشت کشیدنها

امشب دلم می خواد تا فردا می بنوشم من


زیباترین جامه هایم را بپوشم من

با شوق رویت باغچه هامونو صفا دادم


امشب تا می شد گل توی گلدونها جا دادم


بعد از گسستن ها آن دل شکستن ها


فردا تو می آیی


بعد از جداییها آن بی وفاییها

فردا تو میآیی....

انتشار كناب طنزنوشته‌هاي مشهور به «پـَـ نه پـَـ»

مجموعه‌اي از طنزنوشته‌هاي مشهور به « پـَـ نه پـَـ » در قالب يک کتاب جيبي منتشر شد.

عليرضا وصفي - گردآورنده اين مجموعه - در مقدمه کتاب با بيان اين‌که «مبتکر اصلي اين ژانر طنز (!) به طور دقيق مشخص نيست»، آورده است: طنزهاي اجتماعي «پـَـ نه پـَـ» به شکل عموم، گونه‌اي مطايبه‌ خانوادگي و اجتماعي، دور از هزل و هجو است. بيش‌تر اين طنزها در شبکه‌هاي اجتماعي مجازي و به صورت پيامک شکل گرفته و از نظر ساختار ادبي زيرگروه ادبيات شفاهي قرار مي‌گيرد.


در مقدمه اين کتاب همچنين آمده است: اين طنزها داراي صحنه نمايش و گفت‌وگوست؛ از اين‌رو به داستان‌هاي کوتاه ادبي (ميني‌مال) هم شبيه است که در ادبيات فارسي سابقه چنداني ندارد. پيشگام اين‌ گونه طنز در ادبيات، جبهه و جنگ است که در شبکه اجتماعي درون سنگر شکل گرفت و بر بستر ابتکارات ارتباطي نسل جوان، هر دم بر آن افزوده شد...»

در چند قطعه از اين کتاب مي‌خوانيم:

پدربزرگم فوت کرده، تو قبرستونيم. دوستم زنگ زده ميگه: کجايي؟

ميگم: قبرستون.

ميگه: واسه چي؟

ميگم: واسه پدربزرگم.

ميگه: اِ، فوت کرد؟

- پـَـ نه پـَـ ! تمريني اومديم مانور بديم اگه يه وقت اتفاقي افتاد هول نشيم!

*

رفتم جلسه ثبت نام، يک ساعت وايسادم. طرف اومده ميگه: مي‌خواي ثبت نام کني؟

- پـَـ نه پـَـ! اومدم حالتو، احوالتو، سفيد رويتو، سيه مويتو ببينم، بروم...!

*

مرغ رو از فريزر درآوردم. ميگه مي‌خواي غذا درست کني‌؟

- پـَـ نه پـَـ ! خانوادش اومدن، ميخوان از سردخونه ببرن خاکش کنن!

*

لپ‌تاپ رو پامه دارم باهاش کار مي‌کنم. اومده تو اتاقم.

ميگه: لپ‌تاپت روشنه‌؟

- پـَـ نه پـَـ ! رو زمين داشت گريه مي‌کرد، گذاشتمش رو دلم آروم بگيره. بعد بش مي‌گم کاري داري باش مگه؟!

- پـَـ نه پـَـ ! صدا گريه‌اش تا تو اتاق من ميومد، اومدم بهت بگم گناه داره بغلش کن!

*

با نامزدش رفته طلافروشي حلقه بخره.

فروشنده مي‌گه: واسه نامزدي مي‌خواين؟

- پـَـ نه پـَـ ! سر صحنه فيلم‌برداري ارباب حلقه ها بوديم، حلقه کم آورديم، اينه که مزاحم شما شديم!

«پ نه پ» در ۱۳۰ صفحه با قيمت ۲۰۰۰ تومان توسط نشر خبر امروز با همکاري کتيبه زرين به بازار نشر عرضه شده است.

بنا بر اعلام، پخش‌کننده اين کتاب براي خريد بالاي پنج نسخه، تخفيف ويژه قائل شده و علت آن را هديه لبخند به کساني که دوست‌شان داريم، عنوان کرده؛ چرا که معتقد است، اين کتاب در روزگار پرسرعت زندگي آدم‌هاي پايتخت‌نشين، مانند يک ليوان شربت خنک در گرماي تابستان لذت‌بخش است. تهراني‌ها براي تهيه اين کتاب‌ مي‌توانند با شماره ۲۰- ۸۸۵۵۷۰۱۶ تماس بگيرند.

حکایت - مولانا عضدالدین

حکایت

 شخصی از مولانا عضدالدین پرسید:

چونست كه مردم در زمان خلفا دعوی خدائی و پیغمبری بسیار می كردند و اكنون نمی كنند؟

گفت: مردمِ این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی افتاده است كه نه از خدایشان به یاد می آید و نه از پیغامبر.

حکایت - عبید زاکانی

حکایت

شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟

گفت: دلالان را.

گفتند: چرا؟

گفت: از بهر آنکه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم،

ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.

**************************************************

شخصی تیری به مرغی انداخت، خطا کرد.

رفیقش گفت: (( احسنت)) .

تیرانداز برآشفت که مرا ریشخند می کنی؟

گفت: (( می گویم احسنت،اما به مرغ)).

بر گرفته از رساله دلگشا - عبید زاکانی