خيابانهاي تهران !!!!!!

كاريكلماتور : خيابانهاي تهران

• خیابان 16 آذر به انقلاب ختم می‌شود!

• خیابان انقلاب به آزادی می‌رسد!

• خیابان جمهوری اسلامی و آزادی گرچه دریک امتدادند، هرگز به هم نمی رسند !

• خیابان جمهوری اسلامی قبل از رسیدن به میدان آزادی تمام می‌شود( تا رودکی!(

• خیابان ملت با رسیدن به جمهوری اسلامی تمام می شود!

• سفارت انگلیس درخیابان جمهوری اسلامی است!

• سفارت روسیه هم از خیابان جمهوری اسلامی زیاد دور نیست!

• از خیابان انقلاب مستقیم به آزادی می رسید و اگر بخواهید به جمهوری اسلامی بروید باید از آزادی دور شوید!

• دانشگاه تهران و پارک دانشجو درست در خیابان انقلاب اند!

• خیابان پاسداران همان سلطنت آباد سابق است، همان سمت و سو و جهت و همان شیب را دارد!

• خیابان نبرد به پیروزی می رسد!

• ابتدای خیابان پیروزی میدان شهداست!

• و برای رسیدن به فرجام از هنگام باید آغاز کرد!

• کاریکلماتور نامی است که احمد شاملو بر نوشته‌های پرویز شاپور گذاشت. این کلمه ابتدا در سال ۱۳۴۷ در مجله خوشه به سردبیری شاملو به کاربرده شد و حاصل پیوند «کاریکاتور» و «کلمه» است. به نظر شاملو، نوشته‌های شاپور کاریکاتورهایی است که با کلمه بیان شده‌است.

نصايح امروزي لقمان حكيم به پسرش !

نصايح امروزي لقمان حكيم به پسرش ! 
 
 پسرم!   گروهی ، اگر احترامشان کنی تو را نادان می دانند و اگر بی محلیشان کنی از گزندشان بی امانی. پس در احترام ،اندازه نگهدار 
 
پسرم!   دانشگاه کسی را آدم نمی کند. علم را از دانشگاه بیاموز ، ادب را از مادرت.

پسرم!   سخت ترین کار عالم ، محکوم کردن یک احمق است. 
 
  پسرم! در تاکسی با تلفن همراه بلندبلند صحبت نکن 
 
  پسرم! با كسي كه از روزنامه فقط  نيازمنديهايش را ميخواند دوستي نكن.آدم بيكار و بي اراده اي است.
پسرم! با کسی که شکمش را بیشتر از کتاب هایش دوست دارد ، دوستی مکن.
 
   پسرم! با رئيس ات زياد گرم نگير برايت حرف درمي آورند. 

 پسرم! هیچ گاه از دانشگاه های هاروارد ، ماساچوست و بوستون مدرک نگیر. برایت حرف در میارن. مگه آزاد رودهن چشه؟ 
 
 پسرم! قرض نگير. قرض هم نده. 
 
 پسرم! شماره حساب هدفمندی یارانه ها ، رمزگذاری شده در صندوقچه مرحوم آقابزرگ توی اتاق پشتی است. 
  پسر! اخبار را از منابع مختلف بگیر. جمع بندی اش با خودت. مخاطب دائمی یک رسانه بودن آدم را به حماقت می کشاند.  
 
پسرم ! كسي را به خاطر دين اش مسخره نكن . چون او هم  حق ندارد بخاطر دين ات تو را مسخره كند.  
 
پسرم! زن زيبا بگير.زن زيبا نعمت بزرگي است.زن گرفتن مصيبت بزرگي است پس چه بهتر كه مصيبت خوشگلي داشته باشي!  
 
پسرم! شهر ما خانه ما! … نه نه نه! نمی خواد عزیزم. شهرشون خونه خودشون. اول اتاقت رو از این ریخت در بیار.  
 
پسرم! دوستانت را با یک لیوان آب خوردن امتحان کن! آب را به دستشان بده تا بنوشند! بعد بگو تا دروغ بگویند! اگر عین آب خوردن دروغ گفتند از آنان بپرهیز… 
 
پسرم ! قواعد رانندگي را بيخيال.فقط مواظب باش بهت نزنند.

پسرم! اگر کسانی از سر نادانی به تو خندیدند ، تو برای شفایشان گریه کن

پسرم! اگر به ناچار به جریانی متمایل شدی، جایی برای نفس کشیدن خود و رقیبت بگذار. نه او را چنان به زمین بکوب و نه خود را چنان بالاببر. دیرزمانی نیست که جایتان عوض شود

هان ای پسر! اهل هنر را احترام کن. اما مواضع سیاسی ات را با کسی مسنج و کسی را به خاطر مواضعش مرنجان.
 
پسرم! بلوتوث تلفن همراهت را خاموش نگهدار، مگر در مواقع ضروری

فرزندم! هیچ کس تنها نیست.

پسرم! هر روز از همکارانت در اداره عمیقا خداحافظی کن. کسی نمی داند آیا فردا در همان اداره باشی یا نه. اداره در همان شهر باشد یا نه. شهر در … ولش کن پسرم   پسرم! پیامک های عید نوروزت را همین الان بفرست

هان ای پسر! خواستی در مملکت خودمان درس بخوانی بخوان. خواستی فرنگ بروی برو. اما اگر ماندی از فرنگ بد نگو ، اگر رفتی از مملکتت.

پسرم! گوجه را از نارمک بخر، شنیده ام ارزان است
 

تصور دخترها در مورد ازدواج (عکس)


تصور دخترها درمورد ازدواج

قبل ازدواج!
 
.
.
.
.
.
.
بعد ازدواج!؟
 

روش های کلافه و اذیت کردن خانم ها

  • وقتی بعد از یک روز شلوغ براتون غذا درست کرد و با تمام خستگی کنارتون نشست بهش بگید:ممنون عزیزم ، خوب شده ، ولی کاش قبل از درست کردنش به مامانم زنگ میزدی و طرز تهیه این غذا رو ازش میپرسیدی …

 

  • وقتی در جمع فامیل خودتون هستید شکم بزرگ پدرزنتون رو سوژه خنده همه قرار بدهید.

 

  • از صبح کتونی پا کنید و تا شب هم از پاتون در نیارید تا جورابتون بوی گربه مرده بگیرد و بعد با همان جورابها برید توی رختخواب.

 

  • به صورتش نگاه کنید و باحالتی متاثر بگید:عزیزم چقدر پیر شدی..

 

  • وقتی تخمه میخورید پوستهای تخمه را هر جای بریزید غیر از بشقاب جلوی دستتون.

 

  • همیشه آب را با بطری سر بکشید.

 

  • وقتی زنتون حواسش کاملا به شماست وانمود کنید زنتون رو ندیدید و یواشکی به بچه هایتون بگید:دوست دارید براتون یک مامان خوشگل بیارم!!.

 

  • وقتی با تلفن صحبت میکنید به محض ورود همسرتون با دستپاچگی بگید :باشه ، من بعدا بهت زنگ میزنم ..و سریع گوشی رو قطع کنید..

 

  • همیشه از گیرایی چشمهای دختر خاله ترشیده اتون تعریف کنید..

 

  • خاطرات شیرین دوران مجردی خودتون رو با دوست دخترهای داشته و نداشته خودتون براش تعریف کنید..

 

  • وقتی با اون تو رستوران هستید با صدای بلند باد گلو بزنید..

 

  • او را با اسمهای مختلف مثل :سمیرا ،مریم ، پریسا، آتنا، شیوا… صدا کنید و بعد بگید ببخشید عزیزم این روزها حواسم زیاد جمع نیست ..

 

  • سعی کنید یک چادر مسافرتی خوب یا ماشین راحت بخرید که شبهای که قرار است بیرون از خونه بخوابید ، زیاد سختی نکشید..

شعر طنز عشقولانه

نوشتم عشق برایم قباله بفرستد

قباله گر که ندارد، حواله بفرستد حواله را ندهد دست هر کس و ناکس

حواله را بدهد دست ژاله بفرستد که عشق چک بکشد، ضامنم شود در بانک

سه چار میلیون وام جعاله بفرستد 

برای رفع و رجوع کثیف کاری هام

عنایتی بکند، باز ماله بفرستد

برای آنکه نیفتم به چاه خودخواهی

نوشتم عشق سر راه چاله بفرستد

برای امنیتم یک محافظ گنده

برای دور سرم نیز هاله بفرستد

اگرچه امر مهم پاستوریزه بودنش است

پگاه نفرستد، دوغ کاله بفرستد

نوشتم عمه کتک می زند، جنون دارد

بجای عمه مرا نزد خاله بفرستد

دو ماه بعد فراخوان کنگره ست، لذا

نوشتم عشق برایم مقاله بفرستد

تست زن ذلیلی

تست ذلالت خانوادگی

 

توضیحات برای اینکه بسنجی چیکاره ای:
برای هر پاسخ الف 0 امتیاز و برای هر پاسخ درست (ب) 2 امتیاز در نظر بگیر.

 

 

 

.: سرگرمی و طنز :.

زن ذلیلی و مرد سالاری

تو رو خدا جا نزن و تا آخرش بخون ، نتیجه رو حتماً ببینید


1. با خانومت داری از یه مغازه لباس فروشی دیدن می کنی و ایشون از یه لباس 250.000 تومنی خوشش میاد:

الف- زود با هم میرین تو مغازه و تمام حقوق یه ماهتو دو دستی تقدیم صاحب مغازه می کنی و تا آخر اون ماه غذاهای طبیعی از قبیل باد و نور و هوا و ... می خورین!

ب- تا خانوم میاد اون لباسو نشونت بده خودتو به کوچه علی چپ میزنی انگار نه انگار که با تو بوده ! یه جوری مثل برق و باد از اونجا دورش میکنی و تا اون لباس از مد نیفتاده به اون منطقه بر نمیگردی!


2. با خانومت داری میری رستوران، موقعی که به رستوران می رسید:

الف- جلو جلو و دو دستی درو براش باز میکنی که احتمالاً اونایی که از اونجا رد میشن فکر میکنن جنابعالی پادو تشریف دارید!

ب- بهش دستور میدی هر چه زودتر درو باز کنه!


 





3. خونتون مهمون دارید:

الف-  زود پا میشی و واسه خنده مهمونا هم که شده مثل دست و پا چلفتی ها واسشون چایی میریزی و میاری.

ب- با قیافه کاملاً جدی و مردانه (جنم دار) اشاره میکنی به خانومت تا هر چه زودتر واسه شما و مهمونا چایی بیاره.


4. یه روز تعطیل باحال:

الف-  با همسرت میری بیرون و اون روز مثل علاف ها تو خیابون ول میگردید و شب گرسنه و تشنه میاین خونه و یه چیز حاضری میخورین تا صبح کله سحر برید سر کار!

ب- بدون توجه به همسرت شب قبل از روز تعطیل با دوستات قرار میزاری تا فردا برید گردش و کلی حال کنید و بعد از ظهرشم برید استخر و اگه زنت هم زیاد حرف زد فوری می فرستیش خونه مامانش اینا!


5. خانومت رفته عروسی و تو با دوستات تو خونت جمع شدید که یه دفعه خانومت مثل جن بسم الله ظاهر میشه:


الف-  یهویی خودتو گم میکنی و به دوستات میگی اصلا ًنخندن و زود میری پیش خانومت و التماس میکنی آبروتو جلو دوستات نبره!

ب- اصلاً انگار نه انگار خانومت اومده. با دوستاتون میگید و میخندید و خانومت حتی جرأت نمیکنه بیاد سلام کنه!


6. داری تو تراس سیگار میکشی که یهو خانومت سر میرسه:

الف-  خودتو گم میکنی و نمیدونی چیکار کنی. شایدم سیگارو قورت بدی! اونوقت باید پول 100 باکس سیگار رو بدی واسه دوا درمون!

ب- برمیگردی و با قیافه حق به جانب به خانومت دستور میدی یه لیوان چایی واست بیاره (یه چایی دپش بعد از سیگار خیلی حال میده!)


7. امروز قراره مادر زنت با شصتاد تا از فامیلاش مثل قوم تاتار حمله کنن خونتون واسه ناهار:


الف-  اون روزو مرخصی میگیری و همش تو خونه میمونی و به همسرت کمک میکنی تا مادر زن و قومش بیان واسه قتل و غارت و چپاول...

ب- ساعت 2 اون روز که خانومت زنگ زد : کجا موندی؟ بهش میگی امروز سرت شلوغه و رییس گفته باید امشب تا ساعت 11 اضافه کار بمونی وگرنه اخراجی!!!


8. تو شرکت نشستی و داری با منشی خوشگلت گل میگی و گل میشنوی که یهو خانومت بدون در زدن وارد اتاقت میشه:

الف- جلو منشیه به تته پته میفتی و رنگت مثل چغندر سرخ میشه

ب- خانومتو از اتاق میفرستی بیرون و بهش گوشزد میکنی وقتی میخواد بیاد تو باید در بزنه (اصل اول تمدن!)


9. ساعت 2.30 نصفه شب صدای بچه 4 ماهتون از خواب بیدارت میکنه و پی میبری که آقا پسر گلت دسته گل به آب داده:

الف- زود پا میشی و در یک حرکت برق آسا بچه رو عوض میکنی طوری که خانم محترمت اصلاً نفهمه و خواب شیرینش قطع نشه و تا صبح بوی خوب آقا پسر تو مشامت بمونه!

ب- هماهنگ با بچه شروع میکنی به داد زدن و این کارو اینقدر ادامه میدی تا بالاخره خانومت بیدار بشه و همه کارا رو انجام بده، چون هر چی باشه اون مادره و مهارتش تو بچه داری خیلی بیشتره!
...

 


 

اگه امتیازت 15 به بالا بود:

آقا تبریک میگم!  شما یه مرد نمونه هستی. در عین حال انسانی فهیم، منطقی، تابع نظم، با کمالات، شریف و خانواده دوست هستی! همسرت بهت افتخار میکنه!
ایول بابا تو دیگه کی هستی!  تو تمام مراحل زندگیت موفق هستی!

اگه امتیازت بین 15-5 بود:

شما مردی هستی که یه کم به همسرت رو میدی. در عین حال مرد چندان موفقی نیستی و تزلزل شخصیت داری! دلیلش هم گوش کردن به حرف همسرته! باید به خودت بیای و شکوه و اقتدار یه مردو به خاطر بیاری!

اگه امتیازت کمتر از 5 بود:

خاک بر سرت! آخه به تو هم میگن مرد؟! آبروی هر چی مرده بردی... مرده! جسد، خجالت نمیکشی نشستی اینجا واسه من تست هم میدی؟! هیچ فکر کردی که زن ذلیلی چیه و مرد سالاری کدومه؟!


البته همه اینا رو که خوندید شوخی بود و گفتم شاید خوندنش برای شما عزیزان هم خالی از لطف نباشه. اینطور نبود؟ امیدوارم گل خنده بر لبتون نشسته باشه و هیچوقت چنین احساسی در وجود آقایون و خانم های محترم خصوصا شما دوستان صمیمی که متاهل هستید یا در تدارک ازدواج هستید، خلاصه این ذهنیت در رفتار هیچ زوج موفقی وجود نداشته باشه و نگذارید هرگز شرایطی بوجود بیاد که خدای ناکرده زندگی رو با میدان جنگ اشتباه بگیرید و بخواهید در زیر یک سقف بالاتر و پایین تر یا برنده و بازنده ای رو مشخص کنید ...


بگذارید واژه "زن ذلیلی" و "مرد سالاری" که حاصل تلقین حس برتری جویی و ایجاد آشوب در زندگی های مشترک هست به فراموشی سپرده بشه و به جای اون صلح و صفا و آرامش که سرلوحه عشق و صمیمیت در روابط زناشویی است معنای واقعی خودش رو در خانواده ها به جای بگذاره و تفاهم که نتیجه ای جز خوشبختی را به همراه نخواهد داشت روشنی بخش و موجب سعادت و نیک بختی تک تک زندگی انسان های والای این مرز و بوم شود.

اندر مضرات سیگار

توی کافه‌ی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می‌کشید؛ یکی دیگه رفت جلو گفت: بب...خشید آقا! شما روزی چند تا سیگار می‌کشین؟
 منظور؟

 منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می‌کردین، به اضافه‌ی پولی که به خاطر این لامصب خرج دوا و دکتر می‌کنین، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود

 تو سیگار می‌کشی؟

............ نه

 هواپیما داری؟
 نه
 به هر حال مرسی بابت نصیحتت؛ ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه

داستانهای  زندگی

اشتباه فرشتگان

درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .

پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد :
جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟

از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و
جهنميان را هدايت مي كند و...

حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است: با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند.

----------------------------------------------------------
*مرد کور*

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش
قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه
نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه
بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی
او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او
گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد
که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای اوخبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!

وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید

----------------------------------------------------------
یکی از بستگان خدا

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.

پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای
برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد
فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب
می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!

----------------------------------------------------------

نخستين درس مهم - زن نظافتچى

من دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال اين بود:
«نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چيست؟»
من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً
شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا بايد می‌دانستم؟
من برگه امتحانى را تحويل دادم و سوال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن
که از کلاس خارج شوم دانشجويى از استاد سوال کرد آيا سوال آخر هم در بارم‌بندى
نمرات محسوب می‌شود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسيارى ملاقات
خواهيد کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنيد لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.
من اين درس را هيچگاه فراموش نکرده‌ام.

سومين درس- هميشه کسانى که خدمت می‌کنند را به ياد داشته باشيد

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه
فروشى هتلى شد و پشت ميزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.

- پسر پرسيد: بستنى با شکلات چند است؟

- خدمتکار گفت: ٥٠ سنت پسر کوچک دستش را در جيبش کرد، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد. بعد پرسيد:
- بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به اين که تمام ميزها پر شده بود و عده‌اى بيرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن ميز ايستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت:
- ٣٥ سنت
- پسر دوباره سکه‌هايش را شمرد و گفت:
- براى من يک بستنى بياوريد.
خدمتکار يک بستنى آورد و صورت‌حساب را نيز روى ميز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت.
هنگامى که خدمتکار براى تميز کردن ميز رفت، گريه‌اش گرفت. پسر بچه روى ميز در
کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود.
يعنى او با پول‌هايش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام
دادن برايش باقى نمی‌ماند، اين کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود....

چهارمين درس مهم- مانعى در مسير

در روزگار قديم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در يک جاده اصلى قرار داد. سپس در
گوشه‌اى قايم شد تا ببيند چه کسى آن را از جلوى مسير بر می‌دارد. برخى از
بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به
راه خود ادامه دادند. بسيارى از آن‌ها نيز به شاه بد و بيراه گفتند که چرا
دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هيچيک از آنان کارى به سنگ نداشتند.

سپس يک مرد روستايى با بار سبزيجات به نزديک سنگ رسيد. بارش را زمين گذاشت و
شانه‌اش را زير سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد
از زور زدن‌ها و عرق ريختن‌هاى زياد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار
سبزيجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کيسه‌اى
زير آن سنگ در زمين فرو رفته است. کيسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و
يادداشتى از جانب شاه که اين سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند.
آن مرد روستايى چيزى را می‌دانست که بسيارى از ما نمی‌دانيم!
«هر مانعى= فرصتى

--------------------------------------

خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد.

زرتشت

حکایاتی از عبید زاکانی-قسمت 2

پلنگ

 بازرگاني را زني خوش صورت بود كه زهره نام داشت. عزم سفر كرد. از بهر او جامه‌اي سفيد بساخت و كاسه‌اي نيل به خادم داد كه هرگاه از اين زن حركتي ناشايست پديد آيد، يك انگشت نيل بر جامه او بزن تا چون بازآيم، مرا حال معلوم شود. پس از مدتي خواجه به خادم نبشت كه:

چيزي نكند زهره كه ننگي باشد

بر جامه او ز نيل رنگي باشد.

خادم باز نبشت كه:

گر آمدن خواجه درنگي باشد

چون بازآيد، زهره پلنگي باشد

اهميت گيوه

 درويشي گيوه در پا نماز خواند. دزدي طمع در گيوه او بست. گفت: با گيوه نماز درست نباشد. درويش دريافت و گفت: اگر نماز نباشد، گيوه باشد.

فرزند بزرگان

 زن طلحك فرزندي زاييد. سلطان محمود او را پرسيد كه چه زاده است؟ گفت: از درويشان چه زايد؟ پسري يا دختري. گفت: مگر از بزرگان چه زايد؟ گفت: چيزي زايد بي هنجار گوي و خانه برانداز.

تلقين مغرضانه

 ميان رئيس و خطيب ده دشمني بود. رئيس بمرد، چون به خاكش سپردند، خطيب را گفتند: تلقين او گوي. گفت: از بهر اين كار ديگري را بخواهيد كه او سخن من به غرض مي شنود.

سجده سقف

 شخصي خانه به كرايه گرفته بود. چوب‌هاي سقفش بسيار صدا مي‌كرد. به صاحبخانه براي تعمير آن سخن به ميان آورد. پاسخ داد كه چوب‌هاي سقف ذكر خداوند مي‌كنند. گفت: نيك است اما مي‌ترسم اين ذكر منجر به سجود شود.

بيا پايين

 اعرابي را پيش خليفه بردند. او را ديد بر تخت نشسته، ديگران در زيرايستاده، گفت: السلام‌عليك يا الله. گفت: من الله نيستم. گفت‌: يا جبرئيل. گفت: من جبرئيل نيستم. گفت: الله نيستي، جبرئيل نيستي، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته‌اي؟ تو نيز به زيرآي و در ميان مردمان بنشين.

سركه هفت ساله

 رنجوري را سركه هفت ساله تجويز كردند. از دوستي بخواست. گفت: من دارم اما نمي‌دهم. گفت: چرا؟ گفت: اگر من سركه به كسي دادمي، سال اول تمام شدي و به هفت سالگي نرسيدي.

نيم عمر و كل عمر

 نحوي در كشتي بود. ملاح را گفت: تو علم نحو خوانده‌اي؟ گفت: نه. گفت: نيم عمرت برفناست. روز ديگر تندبادي پديد آمد، كشتي مي‌خواست غرق شود. ملاح او را گفت: تو علم شنا آموخته‌اي؟ گفت: نه. گفت: كل عمرت برفناست!

 

وصیت لقمان حکیم به پسرش نسخه 2011

وصیت لقمان حکیم به پسرش نسخه 2011

پسرم! گروهی ، اگر احترامشان کنی تو را نادان می دانند و اگر بی محليشان کنی از گزندشان بی امانی. پس در احترام ،اندازه نگهدار

پسرم! سخت ترین کار عالم محکوم کردن یک احمق است. خون خودت را کثیف نکن- ضمنا چرچیل هیچگونه نسبتی با طایفه ما ندارد. بچه هایش ادعای ارث نکنند.

پسرم! با کسی که شکمش را بیشتر از کتاب هایش دوست دارد ، دوستی مکن

پسرم! دوستانت را با یک لیوان آب خوردن امتحان کن! آب را به دستشان بده تا بنوشند! بعد بگو تا دروغ بگویند! اگر عین آب خوردن دروغ گفتند از آنان بپرهیز…

هان ای پسر! در پیاده رو که راه می روی، از کنار برو. ملت می خواهند از کنارت رد شوند

پسرم! اگر کسانی از سر نادانی به تو خندیدند ، تو برای شفایشان گریه کن

پسرم! خود را وابسته به هیچ دسته ای مدان. چه، پس فردا تقش درمی آید که آنی که تو می خواستی نیست و حالا خر بیار و معرکه بارکن

پسرم! اگر به ناچار به جریانی متمایل شدی، جایی برای نفس کشیدن خود و رقیبت بگذار. نه او را چنان به زمین بکوب و نه خود را چنان بالاببر. دیرزمانی نیست که جایتان عوض شود

پسرم! در تاکسی با تلفن همراه بلندبلند صحبت نکن

هان ای پسر! اهل هنر را احترام کن. اما مواضع سیاسی ات را با کسی مسنج و کسی را به خاطر مواضعش مرنجان.

پسرم! هیچ گاه دنبال به کرسی نشاندن حرفت مباش و همه جا سر هر صحبتی را بازمکن. بگذار تو را نادان بدانند

پسرم! اگر برای دختر یا پسری پیش تو برای تحقیق آمدند و تو چیزی می دانستی رک و راست بگو. هر آنچه که می دانی. به فکر بدبختی دختر و پسر مردم باش

پسر! اخبار را از منابع مختلف بگیر. جمع بندی اش با خودت. مخاطب دائمی یک رسانه بودن آدم را به حماقت می کشاند

پسرم! پیش از استخدام در اداره های دولتی ، “پاور پوینت” را فرابگیر

پسرم! در اداره ای استخدام شدی هرچه دستمال از جیب هایت دوربریز. آب بینی ات را پیراهن تمیزکنی بهتر است تا کسی دستمال در دستت ببیند

پسرم! قطار اندیمشک – تهران زمستانش گرم و جانسوز است و تابستانش سرد و استخوان سوز. لباس مناسب با خودت ببر

پسرم! اساتید را محترم بشمار! اگر توانستی دستشان را ببوس اگر نه ،خود دانی

پسرم! در ضمن ، به هر کسی بی خودی لقب “استاد” عنایت مکن. “استاد” باید خودش بیاید، زورکی که نیست

پسرم! اگر آلبوم های موسیقی دل آواز و هرمس و آوای شیدا گرانتر از چهار هزارتومان شد ، دیگر نخر. با این حال نصیحت قبل از قبلی را آویزه گوش کن

پسرم! اقل کم! ماهی یک بار آژانس شیشه ای را ببین.

پسرم! اگر توانستی استخدام شوی، در اداره با دو کس رفیق شو آنچنان که دانی.
آبدارچی و یکی از بچه های حراست. هرکدام باشد توفیری نمی کند.

پسرم! بلوتوث تلفن همراهت را خاموش نگهدار، مگر در مواقع ضروری

فرزندم! هیچ کس تنها نیست.

پسرم! راه تو را می خواند. اما تو باور مکن

پسرم! آنتی ویروس “بیت دیفندر” اوریجینال نصب کن. پول “رجیستر” به میزان ده سال را کنار گذاشته ام. با احتساب تورم جهانی و تحریم و فیلتر و نوسان بازار. مادرت جای آن را می داند

هان ای پسر! اگر کسی گفت اسفندیار ار می شناسی خودت را به نفهمی بزن

پسرم! هر روز از همکارانت در اداره عمیقا خداحافظی کن. کسی نمی داند آیا فردا در همان اداره باشی یا نه. اداره در همان شهر باشد یا نه. شهر در … ولش کن پسرم

پسرم! دانشگاه کسی را آدم نمی کند. علم را از دانشگاه بیاموز ، ادب را از مادرت

پسرم! می دانم الان داری حسرت دیدار مرا می خوری. یالله بلند شو دست مادرت را ببوس بعد بیا بقیه وصیت را بخوان

پسرم! پیامک های عیدنوروزت را همین الان بفرست

هان ای پسر! خواستی در مملکت خودمان درس بخوانی بخوان. خواستی فرنگ بروی برو. اما اگر ماندی از فرنگ بد نگو ، اگر رفتی از مملکتت

پسرم! گوجه را از نارمک بخر، شنیده ام ارزان است.

پسرم! هیچ گاه از دانشگاه های هاروارد ، ماساچوست و بوستون مدرک نگیر. برایت حرف در میارن. مگه آزاد رودهن چشه؟

پسرم! نامزد انتخابات شدی ، اول یا داماد لُرها شو یا تُرک ها که تو را در انتخابات تنها نگذارند

هان ای پسر! خسته شدی؟ … از ساعت چند داری وصیت می خونی؟ … کی خسته است؟ … خودت نقطه چین ها رو پرکن

پسرم! شماره حساب هدفمندی یارانه ها ، رمزگذاری شده در صندوقچه مرحوم آقابزرگ توی اتاق پشتی است.

پسرم! شهر ما خانه ما! … نه نه نه! نمی خواد عزیزم. شهرشون خونه خودشون. اول اتاقت رو از این ریخت در بیار

پسرم! در فیس بوک عضو شو و این وصیت نامه را برای دوستانی که برمی گزینی یا تو را برمی گزینند “شیر” کن

پسرم! لایک!

حکایاتی از عبید زاکانی - قسمت 1

«بله» نگو

 يكي از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد كه اي پسر، زبان از لفظ «نعم» حفظ كن و پيوسته لفظ «لا» بر زبان ران و يقين بدان كه تا كار نفر با «لا» باشد كار تو بالا باشد و تا لفظ تو «نعم» باشد‌، دل تو به غم باشد.

گوشت را آزاد كن

 از بزرگان عصر، يكي با غلام خود گفت كه از مال خود، پاره‌اي گوشت بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام شاد شد. برياني ساخت و پيش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. ديگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتي زعفراني بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام فرمان برد.

خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلام سپرد. روز ديگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده، گفت: اين گوشت بفروش و مقداري روغن بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم.

گفت: اي خواجه، تو را به‌خدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خيري در خاطر مبارك مي‌گذرد، به نيت خدا اين گوشت پاره را آزاد كن!

رساله دلگشا

ادعاي چهارم

 مهدي خليفه در شكار لشكر جدا ماند. شب به خانه عربي بياباني رسيد. غذايي كه در خانه موجود بود و كوزه‌اي شراب پيش آورد. چون كاسه‌اي بخوردند، مهدي گفت: من يكي از خواص مهدي‌ام، كاسه دوم بخوردند، گفت: يكي از امراي مهدي‌ام. كاسه سيم بخوردند، گفت: من مهدي‌ام.

اعرابي كوزه را برداشت و گفت: كاسه اول خوردي، دعوي خدمتكار كردي. دوم دعوي امارت كردي. سيم دعوي خلافت كردي، اگر كاسه ديگر بخوري، بي شك دعوي خدايي كني!

روز ديگر چون لشكر او جمع شدند، اعرابي از ترس مي‌گريخت. مهدي فرمود كه حاضرش كردند، زري چندش بدادند. اعرابي گفت: اشهد انك الصادق و لو دعيت الرابعه (گواهي مي‌دهم كه تو راستگويي حتي اگر ادعاي چهارم را هم داشته باشي.)

آرمان دزدي

 ابوبكر ربابي اكثر شب‌ها به دزدي مي‌رفت. شبي چندان كه سعي كرد چيزي نيافت. دستار خود بدزديد و در بغل نهاد. چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آورده‌اي؟ گفت: اين دستار آورده‌ام. زن گفت: اين كه دستار خود توست. گفت: خاموش‌، تو نداني. از بهر آن دزديده‌ام تا آرمان دزدي‌ام باطل نشود.

خودكشي شيرين

 حجي در كودكي شاگرد خياطي بود. روزي استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاري رود. حجي را گفت: درين كاسه زهر است، نخوردي كه هلاك شوي. گفت: من با آن چه كار دارم؟ چون استاد برفت، حجي وصله جامه به صراف داد و تكه ناني گرفت و با آن تمام عسل بخورد.

استاد بازآمد، وصله طلبيد، حجي گفت: مرا مزن تا راست بگويم. حالي كه غافل شدم، دزد وصله بربود. من ترسيدم كه بيايي و مرا بزني. گفتم زهر بخورم تا تو بيايي من مرده باشم. آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زنده‌ام، باقي تو داني.

دليل شكر

 مردي خر گم كرده بود. گرد شهر مي‌گشت و شكر مي‌گفت: گفتند : چرا شكر مي‌كني. گفت: از بهر آن كه من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نيز امروز چهار روز بودي كه گم شده بودمي.

در فكر بودم

 يكي در باغ خود رفت، دزدي را پشتواره پياز در بسته ديد. گفت: در اين باغ چه كار داري؟ گفت: بر راه مي‌گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. گفت: چرا پياز بركندي؟ گفت: باد مرا مي‌ربود، دست در بند پياز مي‌زدم، از زمين برمي‌آمد. گفت: اين هم قبول، ولي چه كسي جمع كرد و پشتواره بست؟ گفت: والله من نيز در اين فكر بودم كه آمدي.

 

این پسرهای بیچاره...

بی‌چاره پسرها!

اگه تیپ بزنن برن بیرون میگن با کی‌ قرار داری؟

اگه لباسهای معمولی‌ بپوشن میگن اصلا سلیقه نداری...

اگه زیاد بگن دوست دارم میگن باز چه نقشه توی سرته ؟

اگه نگن دوستت دارم میگن پای کس دیگه‌ای وسطه!

اگه زیاد به دختره زنگ بزنن میگن اعتماد نداری...

اگه یه مدت زنگ نزنن میگن سرت خیلی‌ شلوغه!

اگه توی خونه زیاد بخندن میگن لوس شدی...

اگه نخندن میگن چه مرگته عاشق شدی؟

اگه شام بخوان میگن همش به فکر شکمتی!

اگه شام نخوان میگن چی‌ کوفت کردی!