دكتر شريعتي گفته .....
چه آتشی؟ چه آتشی؟ اگر آب اقیانوسهای عالم را بر آن میریختند
زبانه هایش آرام نمیگرفت، خیلی پیش رفتم… خیلی… مرگ و قدرت
شانه به شانهام میآمدند. به هر حال گذشت، آری، مثل اینکه دیگر
گذشت و من از این سفر افسانهای حماسی که منزلها و صحراها بریدم و
برگشتم و با دست خالی بسیاری از آنها که در آن وادیها در پی من
میآمدند،
برگشتند و
فروختند و
چه گران،
چه ارازن!
وازرت، مدیریت کل، وکالت، نمایندگی… ریاست فلان… هو… و من آنچه را
اندوخته بودم و داشتم نفروختم. که از هرچه میدادند گرانتر بود،
معامله مان نشد و
بالاخره من ماندم و هیچ!
و آمدم آهسته و آهسته و خزیدم به این گوشه مدرسه و… معلمی… و هرگز
افسوس نخوردم و سخت غرق لذت و فخر که ماندم و دنیا مرا نفریفت و
به آزادی ام، به ایمانم و به راهم، خیانت نکردم…
ایستادم اما برنگشتم…
اما بازنگشتم،
به بیراهه هم نرفتم که من نه مرد بازگشتم!
” استوار ماندن و به هر بادی بباد نرفتن دین من است، دینی که پیروانش بسیار کماند”
معلم شهيد دكتر شريعتي
چو ایران نباشد تن من مباد